سقراط در حدود سال 470 پیش از میلاد در “آلوِپِکا” در یونان متولد گردید. در جوانی سروشی غیبی ندا داد که در میان مردمان، خردمندتر از سقراط نیست. وی به بررسی این موضوع پرداخت.
در آن دوران سوفسطائیها نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آنها سفسطه و فن جدل آموزش میدادند و ادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد. سقراط با این روشن فکران که ادعای علم و دانش داشتند به بحث می پرداخت و در انتهای مباحثه اثبات می نمود که آنان هیچ دانشی ندارند. پس به این نتیجه رسید که از همه خردمندتر است، زیرا به غفلت و نادانی خود پی برده است. او تنها راه شناختن خداوند را در شناخت مخلوق خداوند و یا همان خودشناسی می دانست و عقیده داشت که تنها از طریق فروتنی می توان به گمراهی و نادانی خود پی برد و خود واقعی را شناخت.
وی بسیاری از بزرگان آتن را که مدعی علم و دانش بودند، به همین صورت محکوم ساخت و این البته برای آنان خوشایند نبود. عاقبت این فشارها همراه با تحولات سیاسی که پیش آمده بود، باعث شد تا سقراط را در سال 399 پیش از میلاد به محکمه بکشانند. در محکمه سقراط متهم شد که با افکارش جوانان شهر آتن را بی دین و فاسد کرده است. به دلیل همین اتهامات، برای او تقاضای مرگ شد. سقراط با خونسردی و متانت به تمام اتهامها پاسخ گفت و آنها را به سوی خود متهم کنندگان بازگرداند. با این وجود دادگاه حکم به قتل او با جام زهر داد.
سقراط در خصوص زیبایی میگوید :
وقتی چیزی زیباست، یگانه علت زیبایی آن است که از “خود زیبایی” چیزی در آن نهفته است.
به عبارتی دیگر، برای زیبایی، یک منشاء الهی قائل است. با آنکه که در میان مردمی جاهل زیست، خرد و دانش او در تمامی ادوار مثال زدنی است. سقراط پایه گذار فلسفه در جهان و استاد مسلم منطق بود، تا جایی که می توان گفت اصول منطق نشات گرفته از وی می باشد. سقراط خوشبختی را در ثروت، قدرت یا شهرت نمیدید، بلکه تنها آنرا در زندگی روحانی و انجام کارها در جهت روح پاک می دانست. پس راز خوشبختی در شناخت جوهره خوبی، حقیقت و زیبایی است. معتقد بود که استاد حقیقت بودن یک قاعده و قانون نیست، بلکه مرحلهای است که باید به آن دست یافت، مرحله ای که خود، یقیناً در ورای آن قرار داشت.